پارت ۴
یک بچه توجهم رو جلب کرد . داشت گریه میکرد رفتم پیشش
و ازش پرسیدم:
-چی شده خوشگل خانوم؟ چرا گریه میکنی؟
جواب داد: برادرم و گم کردم
-اسمت چیه؟
سوریو(® علامت سوریو)
-تو و داداشت بدون مامان و باباتون اومدید؟
®بله
-اسم مامان و بابات چیه؟
® ا/ت و جین
-ا/ت وجین؟(تعجب)
®بله......عه....مامان...بابا
+سوریو کجا بودی دلم هزار جا راه رفت(بغلش کرد)
~یوجین چرا حواست به آجیت نیست
(فلش بک به ۶ سال پیش)
+نامجونا...من دلم میخواد اسم دخترمون یئون باشه...
-نه اسم دخترمون سوریو عه
+پس اسم پسرمون هودونگ باشه
-نه خیر هم اسم پسرمون هم یوجینه
+نخیر من قبول ندارم
-دلت قلقلی میخواد؟
+نه نه نکن....نامجونا....هه هه ...نه...تو رو خدا....باشه قبوله
(پایان فلش بک)
سوار ماشین شدم که دیدم اونا هم سوار شدند و رفتند به سمت خونه. تعقیبشون کردم که رسیدم به خونه دوستم جین. اونا رفتند تو خونه. پیاده شدم و رفتم در زدم که جین اومد دم در تا منو دید نگاهشو به یک سمت دیگه داد و کمی اخم کرد
~امرتون؟
-جین تو رو خدا بزار از/ت رو ببینم
~میخوای با دیدنت تموم رنج و غصه هاشو به یاد بیاره
-جین ازت خواهش میکنم
جین کمی در رو باز تر کرد
~بیا تو....اما زود برو
-باشه
رفتم تو، بچه ها تو اتاق بودند. رفتم به سمت اتاق ا/ت و جین. آروم در رو باز کردم و بستم. ا/ت داشت لباس عوض میکرد همونطور که پشتش بهم بود پرسید:
+ کی بود اومده بود دم خونه؟
-....
اومدم از پشت بغلش کردم که گفت
+جین مگه رابطه ما نمایشی نیست یادت رفته خواهر و برادریم؟
-....ولی من باید بدونم که اون بچه ها مال کی هستن
+قبلاً بهت که گفتم من و نا...
صدای آشنایی به گوشم خورد که خیلی وقت بود نشنیده بودمش . دستاشو باز کرد. به سمتش برگشتم
+نا...ن..نام..جون
صورتشو بین دستام گرفتم و گونه هاشو نوازش کردن
+نامجون کجا بودی؟(گریه شدید)
-منو بخشیدی؟(بغض)
+بابت چی؟(گریه و تعجب)
-۴ سال پیش؟
+نگران نباش بخشیدمت، همون موقع که از اون خونه رفتم بخشیدمت(گریه)
-ببخشید بابت حرفایی که بهت زدم و تهمت هامو ببخش وقتی دفتر خاطراتمو خوندم فهمیدم حق با تو بود(بغض همراه با گریه)....
و ازش پرسیدم:
-چی شده خوشگل خانوم؟ چرا گریه میکنی؟
جواب داد: برادرم و گم کردم
-اسمت چیه؟
سوریو(® علامت سوریو)
-تو و داداشت بدون مامان و باباتون اومدید؟
®بله
-اسم مامان و بابات چیه؟
® ا/ت و جین
-ا/ت وجین؟(تعجب)
®بله......عه....مامان...بابا
+سوریو کجا بودی دلم هزار جا راه رفت(بغلش کرد)
~یوجین چرا حواست به آجیت نیست
(فلش بک به ۶ سال پیش)
+نامجونا...من دلم میخواد اسم دخترمون یئون باشه...
-نه اسم دخترمون سوریو عه
+پس اسم پسرمون هودونگ باشه
-نه خیر هم اسم پسرمون هم یوجینه
+نخیر من قبول ندارم
-دلت قلقلی میخواد؟
+نه نه نکن....نامجونا....هه هه ...نه...تو رو خدا....باشه قبوله
(پایان فلش بک)
سوار ماشین شدم که دیدم اونا هم سوار شدند و رفتند به سمت خونه. تعقیبشون کردم که رسیدم به خونه دوستم جین. اونا رفتند تو خونه. پیاده شدم و رفتم در زدم که جین اومد دم در تا منو دید نگاهشو به یک سمت دیگه داد و کمی اخم کرد
~امرتون؟
-جین تو رو خدا بزار از/ت رو ببینم
~میخوای با دیدنت تموم رنج و غصه هاشو به یاد بیاره
-جین ازت خواهش میکنم
جین کمی در رو باز تر کرد
~بیا تو....اما زود برو
-باشه
رفتم تو، بچه ها تو اتاق بودند. رفتم به سمت اتاق ا/ت و جین. آروم در رو باز کردم و بستم. ا/ت داشت لباس عوض میکرد همونطور که پشتش بهم بود پرسید:
+ کی بود اومده بود دم خونه؟
-....
اومدم از پشت بغلش کردم که گفت
+جین مگه رابطه ما نمایشی نیست یادت رفته خواهر و برادریم؟
-....ولی من باید بدونم که اون بچه ها مال کی هستن
+قبلاً بهت که گفتم من و نا...
صدای آشنایی به گوشم خورد که خیلی وقت بود نشنیده بودمش . دستاشو باز کرد. به سمتش برگشتم
+نا...ن..نام..جون
صورتشو بین دستام گرفتم و گونه هاشو نوازش کردن
+نامجون کجا بودی؟(گریه شدید)
-منو بخشیدی؟(بغض)
+بابت چی؟(گریه و تعجب)
-۴ سال پیش؟
+نگران نباش بخشیدمت، همون موقع که از اون خونه رفتم بخشیدمت(گریه)
-ببخشید بابت حرفایی که بهت زدم و تهمت هامو ببخش وقتی دفتر خاطراتمو خوندم فهمیدم حق با تو بود(بغض همراه با گریه)....
- ۸.۸k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط